بسوی خدا(4):منشأ حیات ملکوتی و آثار آن
«یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اسْتَجِیبُوا لِلَّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذا دَعاکُمْ لِما یُحْیِیکُمْ وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ یَحُولُ بَیْنَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِهِ وَ أَنَّهُ إِلَیْهِ تُحْشَرُونَ؛
ای کسانی که ایمان آورده اید! اجابت کنید خدا و رسولش را زمانی که شما را میخوانند بدانچه زنده تان میسازد، و بدانید که خدا حائل میان مرد و دل اوست، و اینکه بهسوی او محشور میشوید» (انفال، 24).
این آیه بهروشنی از حیات برای کسانی که خود دارای حیاتاند سخن بهمیان آورده است. طبیعتاً حیات موردنظر باید غیر از حیات معمول برای انسانها باشد.
شهید مطهری دراینباره مینویسند:
«یکی از آیاتی که رسماً مردم را به دو دسته منقسم کرده است، دسته زندگان و دسته مردگان، و قرآن را عامل حیات و پیغمبر را محیی، یعنی حیاتبخش و زندهکننده معرفی کرده است، آیهای است که شاید صریحترین آیات قرآن در این مورد است؛
میفرماید:
"یا ایُّهَا الَّذینَ امَنُوا اسْتَجیبوا لِلَّهِ وَ لِلرَّسولِ اذا دَعاکُمْ لِما یُحْییکُمْ"؛
... میگوید این پیغمبر برای شما حیات و زندگی آورده است. شما الآن مرده اید، خودتان نمیفهمید؛ بیایید تسلیم این طبیب روحانی مسیحادم بشوید تا ببینید چگونه به شما زندگی میدهد»[1]
خداوند متعال در وصف مؤمنان میفرماید:
«أُولئِکَ کَتَبَ فی قُلُوبِهِمُ الْإیمانَ وَ أَیَّدَهُمْ بِرُوحٍ مِنْهُ وَ یُدْخِلُهُمْ جَنَّاتٍ تَجْری مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدینَ فیها رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ أُولئِکَ حِزْبُ اللَّهِ أَلا إِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْمُفْلِحُونَ؛
در دل اینهاست که [خدا] ایمان را نوشته و آنها را با روحی از جانب خود تأیید کرده است، و آنان را به بهشتهایی که از زیر [درختان] آن جویهایی روان است درمیآورد؛ همیشه در آنجا ماندگارند؛ خدا از ایشان خشنود و آنها از او خشنودند؛ اینانند حزب خدا. آری، حزب خداست که رستگاراناند»[2]
مراد آن است که خدای تعالی اینگونه انسانها را به روحی از خود تقویت نموده است. نکته مهم این که "روح" در واقع مبدأ حیات، و منشأ قدرت و شعور است.
بنابراین در مؤمن غیر از روح بشریت که در همگان است، روحی دیگر وجود دارد که موجب حیاتی دیگر میشود، و ملازم با قدرت و شعوری دیگر است. پس آثار این حیات طیب نیز طیّب خواهد بود، و این آثار طیّب، همان است که در آیه
"أَوَ مَنْ کانَ مَیْتاً فَأَحْیَیْناهُ وَ جَعَلْنا لَهُ نُوراً یَمْشِی بِهِ فِی النَّاسِ کَمَنْ مَثَلُهُ فِی الظُّلُماتِ لَیْسَ بِخارِجٍ مِنْها"[3]
و آیه
"یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ آمِنُوا بِرَسُولِهِ یُؤْتِکُمْ کِفْلَیْنِ مِنْ رَحْمَتِهِ وَ یَجْعَلْ لَکُمْ نُوراً تَمْشُونَ بِهِ" (حدید، 26)
از آن تعبیر به نور شده است.
(طباطبایی، 1374، ج19، ص342-340).
در اینکه مرتبه ویژهای از روح منشأ حیات طیبه است و با شکوفایی آن مرتبه فائقه روح، حیات پاکی سایه خود را بر انسان میگستراند، علاوه بر آیات قرآنی، معصومین(ع) نیز بیانات ارزشمندی دارند؛ ازجمله روایتی در کافی است که مردم را دارای سه روح (که هر روحی منشأ آثار خاص خودش میباشد) دانسته و برای مؤمن روح چهارمی (روحالایمان) اضافه نموده و برای پیامبر(ص) و ائمه(ع) روح پنجمی (روحالقدس) قائل شده است.
روحالایمان و روحالقدس دارای آثاری هستند که مهمترین آن همان حیات طیبه است. انسانهای فاقد این دو روح، از حیات طیبه محروماند.
این روایات نشانگر آن هستند که هر حیات جدیدی که دارای آثاری است، خود متکی به روح جدیدی (مرتبهای از روح) میباشد.
امام صادق(ع) میفرماید:
«ای جابر! همانا خدای تبارک و تعالی خلایق را سه دسته آفرید ... و [گروه سوم] پیشیگرفتگان، رسولان خدا و خاصان درگاه او از میان خلق میباشند، که خدا در ایشان پنج روح قرار داده است:
1. ایشان را به روحالقدس مؤید ساخت و بهوسیله آن همه چیز را بدانند و بشناسند.
2. ایشان را با روح ایمان مؤید ساخت و با آن از خدای عزوجل بترسند.
3. آنها را به روح قوت مؤید ساخت و با آن بر اطاعت خدا توانایی یابند.
4. آنها را به روح میل و گرایش مؤید ساخت و با آن اطاعت خدا را کنند و از نافرمانیاش کراهت جویند.
5. در ایشان روح حرکت نهاد که با آن رفتوآمد کنند.
و در مؤمنین و اصحاب یمین، روح ایمان نهاد که با آن از خدا بترسند، و در ایشان روح قوت نهاد و با آن بر اطاعت خدا توانایی یابند، و در ایشان روح میل و گرایش نهاد و با آن خواهان اطاعت خدا گردند و در ایشان روح حرکت نهاد که با آن روح رفتوآمد کنند»[4]
در روایتی دیگر آمده است:
راوی میگوید خدمت امام موسی بن جعفر(ع) رسیدم، به من فرمود:
خدای تبارک و تعالی مؤمن را بهوسیله روحی از جانب خود تأیید کند و هر زمان که مؤمن نیکی کند و تقوا پیش گیرد، آن روح نزد او حاضر است، و هرگاه گناه کند و تجاوز نماید، آن روح در آن وقت غایب شود. پس آن روح با مؤمن است و در زمان احسان و نیکی او از شادی به جنبش آید و هنگام بدی و گناه از او افول نماید. بندگان خدا! نعمتهای خدا را (که ایمان و یقین است) بهوسیله اصلاح نفس خویش (بهسبب تقوا و ترک گناه) مراقبت کنید تا بر یقین شما بیفزاید و سودی نفیس و گرانبها برید. خدا رحمت کند بندهای را که تصمیم خیری گیرد و انجام دهد یا تصمیم شرّی گیرد و از آن بازایستد.
سپس فرمود: ما (اهلبیت) آن روح را بهوسیله اطاعت خدا و عمل برای او فزاینده میکنیم.
(کافی، ج2، ص268).
مَنْ عَمِلَ صالِحاً مِنْ ذَکَرٍ أَوْ أُنْثى وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْیِیَنَّهُ حَیاةً طَیِّبَةً وَ لَنَجْزِیَنَّهُمْ أَجْرَهُمْ بِأَحْسَنِ ما کانُوا یَعْمَلُونَ»[5]
هر کس از مرد یا زن که مؤمن باشد و کار شایسته کند، حتماً به زندگى پاک وپسندیده اى زنده اش مى داریم و قطعاً مزدشان را نیکوتر از آنچه انجام داده اند، پاداش خواهیم داد.
و در جمله" فَلَنُحْیِیَنَّهُ حَیاةً طَیِّبَةً" حیات، به معناى جان انداختن در چیز و افاضه حیات به آن است، پس این جمله با صراحت لفظش دلالت دارد بر اینکه خداى تعالى مؤمنى را که عمل صالح کند به حیات جدیدى غیر آن حیاتى که به دیگران نیز داده زنده مى کند.
آیاتى که متعرض این حیات هستند آثارى حقیقى براى آن نشان مىدهند، مانند آیه
" أُولئِکَ کَتَبَ فِی قُلُوبِهِمُ الْإِیمانَ وَ أَیَّدَهُمْ بِرُوحٍ مِنْهُ"[6]
و آیه سوره انعام که در چند سطر قبل ذکرش کردیم همه اینها آثارى واقعى و حقیقى براى این حیات سراغ مى دهند، مثلا نورى که در آیه انعام است قطعا نور علمى است که آدمى بوسیله آن بسوى حق راه مى یابد، و به اعتقاد حق و عمل صالح نائل مى شود.
و همانطور که او علم و ادراکى دارد که دیگران ندارند همچنین از موهبت قدرت بر احیاى حق و ابطال باطل سهمى دارد که دیگران ندارند.
چنانچه خداى تعالى در باره آنان فرموده:
" وَ کانَ حَقًّا عَلَیْنا نَصْرُ الْمُؤْمِنِینَ"[7]
و نیز فرموده:
" مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ وَ عَمِلَ صالِحاً فَلا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ"[8]
و این علم و این قدرت جدید و تازه، مؤمن، را آماده مى سازند تا اشیاء را بر آنچه که هستند ببینند، و اشیاء را به دو قسم تقسیم مى کنند، یکى حق و باقى، و دیگرى باطل و فانى.
وقتى مؤمن این دو را از هم متمایز دید از صمیم قلبش از باطل فانى که همان زندگى مادى دنیا و نقش و نگارهاى فریبنده و فتانه اش مى باشد اعراض نموده به عزت خدا اعتزاز مى جوید، و وقتى عزتش از خدا شد دیگر شیطان با وسوسه هایش، و نفس اماره با هوى و هوسهایش، و دنیا با فریبندگى هایش نمى تواند او را ذلیل و خوار کنند، زیرا با چشم بصیرتى که یافته است بطلان متاع دنیا و فناى نعمتهاى آن را مىبیند.
چنین کسانى دلهایشان متعلق و مربوط به پروردگار حقیقى شان است، همان پروردگارى که با کلمات خود هر حقى را احقاق مى کند، جز آن پروردگار را نمى خواهند، و جز تقرب به او را دوست نمى دارند، و جز از سخط و دورى او نمى هراسند.
براى خویشتن حیات ظاهر و دائم سراغ دارند که جز رب غفور و ودود کسى اداره کن آن حیات نیست.
و در طول مسیر آن زندگى، جز حسن و جمیل چیزى نمى بینند، از دریچه دید آنان هر چه را که خدا آفریده حسن و جمیل است، و جز آن کارها که رنگ نافرمانى او را به خود گرفته هیچ چیز زشت نیست.
این چنین انسانى در نفس خود نور و کمال و قوت و عزت و لذت و سرورى درک مى کند که نمى توان اندازه اش را معین کرد و نمى توان گفت که چگونه است.
و چگونه چنین نباشد و حال آنکه مستغرق در حیاتى دائمى و زوال ناپذیر، و نعمتى باقى و فنا ناپذیر، و لذتى خالص از الم و کدورت، و خیر و سعادتى غیر مشوب به شقاوت است.
و این ادعا، خود حقیقتى است که عقل و اعتبار هم مؤید آن است، و آیات بسیارى از قرآن کریم نیز بدان ناطق است، و ما در اینجا حاجت به ایراد آن همه آیات نداریم.
این آثار زندگى جز بر زندگى حقیقى مترتب نمىشود، و زندگى مجازى بویى از آن ندارد، خداوند این آثار را بر حیاتى مترتب کرده که آن را مختص به مردم با ایمان و داراى عمل صالح دانسته، حیاتى است حقیقى و واقعى و جدید، که خدا آن را به کسانى که سزاوارند افاضه مى فرماید.
و این حیات جدید و اختصاصى، جداى از زندگى سابق که همه در آن مشترکند نیست، در عین اینکه غیر آن است با همان است، تنها اختلاف به مراتب است نه به عدد، پس کسى که داراى آن چنان زندگى است دو جور زندگى ندارد، بلکه زندگیش قوى تر و روشنتر و واجد آثار بیشتر است، هم چنان که روح قدسى که خداى عز و جل آن را مخصوص انبیاء دانسته یک زندگى سومى نیست، بلکه درجه سوم از زندگى است، زندگى آنان درجه بالاترى دارد.
این آن چیزى است که تدبر در آیه شریفه مورد بحث آن را افاده مىکند، و خود یکى از حقایق قرآنى است، و با همین بیان، علت اینکه چرا آن زندگى را با وصف طیب توصیف فرموده روشن مى شود، گویا همانطور که روشن کردیم حیاتى است خالص که خباثتى در آن نیست که فاسدش کند و یا آثارش را تباه سازد.»[9]
[1] آثار شهید مطهری، ج25، ص449
[2] مجادله،آیه 22
[3] انعام،آیه 122
[4] کافی، ج2، ص16
[5] سوره نحل،آیه97
[6] خدا ایمان را در دل اینان نوشته و با روحى از خود تاییدشان کرده. سوره مجادله، آیه 22.
[7] همواره بر عهده ما بوده که مؤمنین را یارى کنیم. سوره روم، آیه 47.
[8] کسى که ایمان به خدا و روز جزا بیاورد و عمل صالح کند، این طایفه ترسى ندارند، و محزون نمىگردند. سوره مائده، آیه 69.
[9]ترجمه تفسیر المیزان، ج12، صص: 491-495