بسوی خدا(10):آشکار شدن حقیقت نفس و هستی نزد سالک؛ ما خوابیم یا بیدار؟
سالک الی الله در مسیر سلوک خویش، حقیقت هستی و حقیقت نفس خود را مشاهده میکند، و به شناخت نفس خود نائل میشود و حقیقتی که از سایر انسانها پوشیده است برای او آشکار میشود و از این شناخت، به معرفت خداوند نائل میشود.
میرزا جوادآقا ملکی تبریزی در کتاب ارزشمند خود پس از بیان استدلالات خود میفرماید:
«.... مقصود از آنچه به این تفصیلات پرداخته شد، این است که سالک آگاه شود که چگونه میتوان به معرفت نفس دست یافت و از آن به قلّه معرفت پروردگار صعود نمود. و نیز استدلال به آنچه که تصدیق این حقیقت را برای سالک نوآموز آسان نماید و او را آماده پذیرش اصولی سازد که فکر او را نفع و سود میرساند؛
وگرنه کیفیّت فکر جز این نیست که شخص فکرکننده گاهی به تحلیل و تجزیه نفس خویش میپردازد و گاهی به تجزیه عالم مشغول میشود تا آنکه برای او محقّق شود که:
آنچه از عالم میداند چیزی نیست جز نفس خودش و عالم خودش نه عالم خارجی(عالم خارج از نفسش).
و همانا این عوالمی که معلوم و آشکارند، مرتبه ای از نفس او میباشند تا آنکه از خود میپرسد که نفس من چیست؟!
سپس هر صورت و خیالی را از قلب خود میزداید و فکر او فقط در عدم سیر مینماید تا اینکه حقیقت نفسش بر او کشف گردد، یعنی عالم از میان برمیخیزد و او حقیقت نفس خویش را بدون صورت و ماده، به عیان میبیند و این اول مرتبه معرفت نفس است؛
شاید به همین مطلب اشاره شده باشد در تفسیر آیه شریفه:
«پس آیا کسی که خدا سینه اش را برای [پذیرش] اسلام گشاده و [در نتیجه] برخوردار از نوری از جانب پروردگارش میباشد [همانند فرد تاریکدل است]؟»
که تفسیرش از آن حضرت سؤال شد، فرمودند:
«نوری است که خداوند بر دل او می افکند پس سینه اش گشاده میگردد.»
عرض شد: آیا نشانه ای برای این هست؟
فرمودند:
«نشانه اش آن است که از دنیای فریبا رویگردان شدن و توجّه و بازگشت به سرای جاویدان و آماده مردن شدن قبل از فرا رسیدن اجل.»
و شاید عامه مردم گمان کنند که مقصود از تجافی و رویگردانی از دنیا، زهد و دوری از شهوتهای دنیاست.
درحالیکه معنای حقیقی آن عبارت است از اینکه:
پرده فریبی که در این دنیا برای اهل دنیا میباشد و نمیگذارد اشیاء را همانطور که واقعا هست مشاهده کنند، از جلو چشم برداشته شود؛
چنانچه عامه مردم که بعد از معرفت نفس به این مرتبه از معرفت نایل نشدهاند، چنیناند. این نکته را خوب دریاب!»[1]
چنانچه خدواند متعال میفرماید:
«وَ جَعَلْنا مِنْ بَیْنِ أَیْدِیهِمْ سَدًّا وَ مِنْ خَلْفِهِمْ سَدًّا فَأَغْشَیْناهُمْ فَهُمْ لا یُبْصِرُونَ»[2]
و پیش روى آنان حائل و سدّى و پشت سرشان نیز حائل و سدّى قرار دادیم، و به طور فراگیر آنان را پوشاندیم، پس هیچ چیز را نمى بینند.
لَقَدْ کُنْتَ فی غَفْلَةٍ مِنْ هذا فَکَشَفْنا عَنْکَ غِطاءَکَ فَبَصَرُکَ الْیَوْمَ حَدیدٌ»[3]
(به او گفته مى شود) حقّا که از این (روز) در غفلت بودى، پس ما پرده (غفلتت) را از (جلو فکرت) کنار زدیم پس چشمت امروز تیزبین است (اوضاع محشر و اعمال خود و جزاى آن را خواهى دید).
دانشمند گرانقدر سید احمد فهری در شرح دعای سحر حضرت امام خمینی ره مینویسد:
«پس، خدای متعال نور و خیر محض است بدون آمیختگی با ظلمت، ... عالم نیز به اعتبار این که نشانه او و منسوب به اوست و سایه گسترده خداوند بر ذوات ظلمانی آن قرار گرفته و رحمت واسعه اش زمین های هیولایی را پر کرده نور و بهاء و اشراق و ظهور است... اما دنیا به اعتبار نفس خود هلاکت و ظلمت و وحشت و نفرت است:
«کُلُّ شَیْءٍ هالِکٌ إِلَّا وَجْهَهُ ؛ هر چیزی جز وجه حق نابودشدنی است».
و وجه باقی، بعد از نابود شدن تعین ها و فنای ماهیتها، همان ربط وجوبی است که تقوّم و تحقق مستقل ندارد و مستقلا حکمی نیز ندارد. از این نظر، اشیاء خود او هستند.
از پیامبر، صلی الله علیه و آله و سلم، روایت شده است که:
«لو دلّیتم الی الارض السفلی لهبطتم علی الله ؛
اگر با ریسمانی به سوی زمینهای فرودین، پایین روید، بر خداوند فرو خواهید آمد».
پس، خداوند هویت مطلق و بهاء تام است و غیر او هیچ هویت و بهائی وجود ندارد.
عالم، از نظر غیر بودنش، نه بهائی دارد نه هویتی نه وجودی و نه حقیقتی، و سراسر خیال اندر خیال است.
از این رو، چگونه میتواند بهاء و نور و شرف و ظهوری داشته باشد؟ بلکه آن نقصان و قصور و هلاکت و بی نشانی است.»[4]
عالم هستی از نگاه عارف بزرگ ابن عربی:
دانشمند فرهیخته محسن جهانگیری در شرح این سخن ابن عربی که «دنیا خیال اندر خیال است» میگوید:
«وجود کونی، خیال اندر خیال است زیرا گفته شد که وجود عالم و از جمله وجود ما و قوای مدرک ما، ظلّ و خیالند. مدرکات ما هم که باز وجوداتی اضافی و در ذات خودشان ناپایدارند، پندار و خیالند.
بنابراین درست آمد که وجود کونی که مدرک ماست، خیال در خیال و یا به قول حافظ هیچ در هیچ است.
جهان و کار جهان جمله هیچ در هیچ است |
هزار بار من این نکته کردهام تحقیق |
عبارت ذیل ناظر به این نکته است:
«فاعلم انّک خیال و جمیع ما تدرکه ممّا تقول فیه لیس أنا خیال. فالوجود کلّه خیال فی خیال».
«پس بدان تو و جمیع آنچه درک میکنی، خیال است. پس کلّ وجود و هستی، خیال اندر خیال است.»
چون تقریر افتاد که وجود عالم حقیقی نیست، بلکه اضافی است، و وجود حقیقی فقط وجود حق است، پس بدان که تو و قوای مدرک تو و همچنین جمیع مدرکات تو که آنها را غیر خود می نامی خیالند، بنابراین وجود همه اش خیال در خیال است.
مقصود از خیال اول کلّ عالم است و مراد از خیال ثانی، مخاطب و همه قوای مدرک اوست .
عالم، خیال است ولی نماینده یک حقیقت است.
اکنون که معلوم شد ابن عربی عالم را خواب و خیال، وهم و پندار و وجود مجازی و ظلّی و اضافی میداند، این پرسش پیش میآید که آیا این خواب، خواب پریشان، این خیال، خیال واهی، این پندار، پندار بیهوده و بالاخره این وجود ظلّی به کلی هیچ و پوچ و بی اساس است و از آن یک سره باید دست برداشت و رهایش ساخت، یا اینکه این خواب را تعبیری و آن پندار و خیال را اساسی و آن مجاز را حقیقتی و آن ظل را ذاتی و صاحبی است. علاوه بر اینکه عقاید گذشته ابن عربی در خصوص ظهور حق در عالم و مظهریّت عالم برای او و معنای خیال مؤید شق دوم است، نصوص دیگری از وی مشاهده میشوند که تصریح میکنند که وجود مجازی و ظلّی این عالم نماینده یک هستی راستین و نشانه یک وجود حقیقی است، و به تعبیری دیگر وجودات این عالم آیات وجود حقّند و همانطور که ما خوابهای خود را تعبیر میکنیم، همینطور باید به طریق صحیح به تعبیر و تفسیر این واقعیّت متعارف که در حقیقت پندار و خواب و خیال است بپردازیم تا مگر حقیقت امور این عالم را در ماورای این نمودها و خیالات و منامات دریابیم.
او با الهام از حدیث نبوی: «النّاس نیام فاذا ماتوا انتبهوا»، میگوید:
که پیغمبر- صلی اللّه علیه و آله- ما را با این حدیث متنبه و آگاه ساخته است که هرچه انسان در این عالم و در حیات دنیا میبیند، آن به منزله رؤیای نائم و خیال است، پس به ناچار باید تأویل و تعبیر گردد، چنانکه در فصوص الحکم آورده است:
«و لمّا قال- علیه السلام- الناس نیام فاذا ماتوا انتبهوا ، نبّه علی انّه کل ما یراه الانسان فی حیاته الدنیا انّما هو بمنزلة الرؤیا للنائم خیال فلا بدّ من تأویله.
«انّما الکون خیال و هو حقّ فی الحقیقة و الذی یفهم هذا حاز اسرار الطّریقه»
کاشانی در شرح خود نوشته است:
مضمون و معنی حدیث این است که حیات، نوم(خواب) است و همه محسوسات و مشهودات مانند رؤیای نائم خیالند همانطور که رؤیا را معانیی است متمثّل در خیال، و حقایقی است متجسّد که نیازمند تأویلند، همینطور برای تمام اموری که در این عالم برای ما متمثّل و متجسّدند معانی و حقایقی است که در عالم مثال و پس از آن در عالم حس تمثّل و تجسّد یافته اند که اهل ذوق و شهود از این ظواهر میگذرند و به آن معانی و حقایق میرسند.
به بیانی گسترده تر و رساتر این صور و اشکال و هیآت و احوالی که در عالم مشاهده میکنیم آیات و اعلام و امثل هایی هستند برای حقایق و صور و معانی معقول ازلی، پس کون از حیث این صور و اشکال خیال است، ولی خیالی که نماینده حقیقت است و آن حقیقت وجود حق متعال است که در این صور و اشکال ظاهر گشته است .
ابن عربی در کتاب فتوحاتش نیز با بیانی دیگر به شرح مطلب فوق پرداخته و چنین نگاشته است که انسان را دو حالت است:
خواب و بیداری،
و خداوند برای هر حالتی، ادراکی مخصوص گردانیده است که به وسیله آن اشیاء مربوط ادراک میگردند؛
ادراک مخصوص بیداری، حسّ و ادراک مخصوص به خواب، حس مشترک نامیده میشود.
مردم معمولا آنچه را که به حس در می یابند رؤیا نمیدانند و لذا به تعبیرش نمی پردازند، در صورتی که رؤیا را تعبیر مینمایند، اما کسانی که به درجات معرفت نایل میگردند به خوبی درمی یابند که انسان در حال بیداری نیز در خواب است و صوری را نیز که در این حال میبیند باز خواب و رؤیاست و مانند رؤیا نماینده معانی و حقایقی است که در پشت پرده این صور مختفی و پنهانند، لذا خداوند پس از اینکه امور واقع در حس ظاهر را ذکر کرد، فرمود: «فاعتبروا» ، «إِنَّ فِی ذلِکَ لَعِبْرَةً» ،
یعنی از آنچه برای شما در حسّ ظاهر پدیدار گشته است، عبور کنید تا به علم آنچه ناپیدا و پنهان است برسید.
نبیّ- علیه السلام- هم فرموده است که:
«النّاس نیام فاذا ماتوا انتبهوا و لکن لا یشعرون»:
مردمان در خوابند، وقتی که مردند بیدار میگردند و لیکن نمیدانند.
پس هستی همه اش خواب است، بیداریش هم خواب است، منتها آنچه معمولا خواب نامیده میشود خواب در خواب است.
کسانی که از این نکته غافلند و چون از خواب معمول بیدار شدند دیگر بهطور کامل خود را بیدار میپندارند، مانند کسانی هستند که در خواب میبینند که از خواب بیدار شدهاند، در صورتی که هنوز در خوابند .
باز در جای دیگر همان کتاب با الهام از حدیث نبوی مذکور تأکید میکند که انسان در زندگانی این جهان همواره در خواب و غفلت است و بیداری و آگاهی به وسیله مرگ پدیدار میگردد.
کسانی که پیش از مرگ خود را بیدار می انگارند مانند کسانی هستند که در خواب خود را بیدار میپندارند و در نتیجه این پندار در حالت خواب، رؤیای خود را برای دیگران نقل مینمایند.
مؤید حدیث نبوی است آنچه خداوند در مورد مرده میفرماید:
«فَکَشَفْنا عَنْکَ غِطاءَکَ فَبَصَرُکَ الْیَوْمَ حَدِیدٌ» .
مقصود اینکه تو به واسطه مرگ ادراک میکنی آنچه را که در زندگانی دنیا ادراک نمیکردی پس مرگ بیداری است نسبت به آن حالتی که در حیات دنیا با آن بودهای .
باز در همان کتاب پس از ذکر حدیث مذکور به آیه مبارکه:
«وَ مِنْ آیاتِهِ مَنامُکُمْ بِاللَّیْلِ وَ النَّهارِ وَ ابْتِغاؤُکُمْ مِنْ فَضْلِهِ»
استناد میجوید و مینگارد که منظور از منام(خواب) در لیل، خواب عادی و مراد از منام در نهار، همان خوابی است که پیامبر به آن تصریح کرده و «النّاس نیام» فرموده است ، یعنی غفلت از حق و حقیقت.»[5]